ای که انداختی, از ساقی آب آور،, دست
کی کشد ساقی دلسوخته از ساغر، دست
دید گلها همه در آه و عطش میسوزند
دست اگر این سوی دریا بگذارد بر دست
از دل خیمة لبسوختگان بیرون زد
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
«دست در آب فروبرد و پشیمان شد و ریخت»
کوفت از شرم لبی دست ندامت بر دست
این طرف: بستن بر وسوسة علقمه، دل
آن طرف: برئن در حوضچة کوثر» دست
تشنه لب از دل دریای هوس بیرون زد
نکشید از لب دریای ادب پرور، دست
آی، ای مِیزدگان! ساقی از این دست، کجاست؟
دیده پُر آب و، دل، آتش زده و پرپر، دست
زخم خورده ست چنان قامت این نخل از تیر
که در این دشت، فرو می چکد از خنجر، دست
آب را تا برساند به لب تشنهدلان
برسانید به این ساقی آب آور، دست
با دلی خون و لبی سوخته بر خاک افتاد
گفت عباس ندارد به بدن دیگر، دست
گفت اگر تیر ببارند به من خرد و کلان
برندارم دمی از اصغر(ع) و از اکبر(ع)، دست
مشتابید به سوی من ویران، که عمو
آب نه، چشم خجالت زدهای آوردست
ای برادر! بشتاب و نفسی دستم گیر
گرچه افسوس! نمانده است بر این پیکر، دست
گفت تا پای تو افشانم از این سان همه را
کاش می داشتم ای دوست! فراوان تر، دست
ای خوش آن شعر که با دست تو آغاز شود
وَ شود دست به دامان لبت آخر، دست
سعید بیابانکی
کتاب کهنهای هستم پر از اندوه،...برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 125