دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه کـــه تصویـــر تـــو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتـــم ز خدا «عقـل» طلب مــــی کردم
«عشق» اما خبر از گوشة محراب گرفت
نتوانست فـــرامــــوش کند مستــــی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
کـــی بـــــه انداختن سنگ پیاپـی در آب
ماه را می شود از حافظة آب گرفت؟!
برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 154