بگذشت مه روزه ، عيد آمد و عيد آمد
بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد
آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد
معشوق تو عاشق شد، شيخ تو مريد آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کليد آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت
هرچند چو خورشيدي بر پاک و پليد آمد
از لذت جام تو دل مانده به دام تو
جان نيز چو واقف شد، او نيز دويد آمد
بس توبة شايسته بر سنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه دريد آمد
باغ از دي نامحرم سه ماه نمي زد دم
بر بوي بهار تو، از غيب رسيد آمد
مولوی
برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 183